photo 2019 01 27 14 21 29 2

برف

کاش هیچ وقت آرزوی بزرگ شدن را نمیکردم...

کاش مادر عروسک هایم می ماندم...

کاش عشق خیالی ام ،همان طور عاشق و مهربان ،باقی میماند...

کاش تنها دغدغه ام کفش های پاشنه بلند مادرم بود...

کاش باز هم زمستان و برف زیبا بود...

کاش باز هم میتوانستم هنگام باریدن برف شادی کنم و منتظر خبر تعطیلی مدرسه ام باشم...

کاش میتوانستم با خنده های بلند برف بازی کنم و آدم برفی مسخره ای درست کنم و شال گرنم را به او هدیه دهم وشاد باشم از اینکه آدم برفی را شاد کرده ام ...

کاش بازهم هنگام باریدن باران میتوانستم چتر رنگارنگ خودم را بردارم و زیر باران بدوم و پاهایم را بر زمین بکوبم و بلند بخندم...

کاش بازهم میتوانستم از ته دل بخندم و قهقهه بزنم ...

کاش بزرگ نمی شدم...

چه آرزوی بد و وحشتناکی داشتم ...

چه حس بدی است که دیگر با باریدن برف حس خوبی ندارم و فقط دلتنگی ایست که سراغم می آید...

چه حس بدی است که حال ، با باریدن باران ،اشک هم از چشمان من جاری میشود و غمگین تر میشوم ...

کاش آرزوی بزرگ شدن نمیکردم ....

نوشته شده توسط : پرستو غلامی پور( نویسنده نثر برف)